الناالنا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

دخترم النا

بدون عنوان

خدایا ... دلم ميان اين همه آدم ... ميان اين همه پيچيدگي ... ميان اين همه تکلف ... ميان تمام قفل هايي که ...  قصد باز شدن ندارند ... ...  فقط کمي ... سادگي مي خواهد ... و دلم کسي را مي خواهد که نپرسد : "حواست به من هست ؟ " فقط بيايد با اندکي نگاه ... آرام بگويد : "حواسم به تو بود ! "  دلم ... بودن مي خواد ... ميانِ اين همه ضمير ... دلم ... معجزه مي خواهد ... در حدِ خدايي بودنت ... دلم ... کمي آرامش مي خواهد ... آرامشي عميق ... آرامشي پر از حضورِ تو ... بودنِ تو ... نفس هايِ تند تندِ تو ... راستي خداييِ خوبِ من ... دلم هواي ديروز را کرده ... ديروز را ... يادت هست ؟!&nbs...
12 اسفند 1393

بدون عنوان

من اگر روزی مادر شوم  به جای گشتن کیف و کمد ولباسهایش  به بالشتش دقت  میکنم همیشه همه چیز توی بالشت خیس خلاصه میشود ... من اگر روزی روزگاری مادر شدم ... حتماً برای دخترم لالایی می‌خوانم؛ هرشب ... بزرگ‌تر که شد موهایش را بلند می‌کنم و اگر روزی دیدم سراغ کیف لوازم آرایش‌م و کفش‌های پاشنه‌ بلندم رفته خودم را می‌زنم به آن راه! من اگر مادر شوم، دخترم را بانو صدا می‌کنم تا یادش نرود چقدر اهمیت دارد. برایش شعرهای نزار قبانی را می‌خوانم و به او یاد می‌دهم زنانگی را زندگی کند ... ناخن‌هایش را بلند کند ......
12 اسفند 1393
1